حق

کلام‌ها بر دو گونه باشند و سکوت‌ها بر دو گونه: کلام، یکی حق بود و یکی باطل و سکوت، یکی حصول مقصود و آن دیگر غفلت. پس هر کسی را گریبان خود باید گرفت اندر حال نطق و سکوت، اگر کلامش به حق بود گفتارش بهتر از خاموشی و اگر باطل بود خاموشی بهتر از گفتار، و اگر خاموشی از حصول مقصود و مشاهده بود خاموشی بهتر از گفتار و اگر از حجاب و غفلت بود گفتار بهتر از خاموشی.

حق

۱.احسن الی المسی تسده

هر كه بد كرد با خود كرد تو نكويی كن و از آن بگذر
نيكويی كن به بد كننده ی خويش كز نكويی شوی بر او مهم تر

۲.ومن كلامه،ادب المرء خير من ذهبت

ادب آموز و مال را بگذار زينت مرد باشد از ادبش
نزد ارباب دين و دانش هست ادب مرد بهتر از ذهبش

۳.اخوان هذا الز‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍مان جواسيس العيوب

دوست مشمار آن جماعت را كه به تو يارو آشنا باشند
دوستان و برادران زمان جمله جاسوس عيبها باشند

۴.و من كلامه بشر نفسك بالظفر بعدا لصبر

در همه كار صبربايد كرد كه بود صبر از همه بهتر
مژده ده نفس خويش را آخر كه پس از صبر ميرسی به ظفر

۵.توكل علي الله يكفيك

تكيه بر كار روزگار مكن تا نسازد ز عمر بيزارت
رو توكل به حضرت حق كن تا كفايت كند همه كارت

۶.و من كلامه (ع)،تاكيد الموده في الحرمه

با همه مردان به حرمت باش تا بدارند جمله حرمت تو
حرمت دوست را نگه می دار تا مؤكد شود محبت تو

۷.ثبات الملك با لعدل

ملك اگربايدت عدالت كن هست وابسته ذات ملك به عدل
ملك ويران شود ز بی عدلی بود آری ثبات ملك به عدل

۸.و من كلامه:ثواب الاخره خير من نعيم الدنيا

در جهان كار آخرت می كن بايدت گر ثواب روز جزا
زان كه باشد ثواب آن دنيی بهتر از جمله نعمت دنيا

۹.جمال المرء في الحلم

بردباری خوش است مردم را كارها را مدار بر حلب است
خواری آمد نتيجه ی سبكی زينت و زيب مرد درحلب است

۱۰.و من كلامه ،جليس السوء شيطان

در جهان همنشين نيك طلب بهره ور شو ز صحبت نيكان
دور از همنشين بد می باش كه بود همنشين بد شيطان

۱۱.حلی الرجال،الادب

به حلی ادب محلی شو ازلباس ادب مشو عريان
سرور اوليا چنين فرمود كه ادب هست زيور مردان

۱۲.من كلامه حرم الوفاء علي من لا اصل له

در وفا اصل را بسی دخل است بشنو اين را كه دارد اصل تمام
هر كه بد اصل و بد نهاد بود هست بروی وفای اصل حرام

۱۳.من كلامه ،خف الله تامن من غيره

هر كه او از خدای می ترسد می نترسد ز كافر و مؤمن
از خداوند ذو الجلال بترس تا از غير خدا شوی ايمن
۱۴.خير الاصحاب من يدلك علي الخير

ببر از دوستان بی ايمان كه تو را می برند جانب دير
بهترين مصاحبان ان است كه دلالت كند تو را بر خير

۱۵.من كلامه(ع)،خالف نفسك تسترح
تابع نفس هر كه شد به يقين می كشد در جهان بسی محنت
كار جز بر خلاف نفس مكن تا بيايی فراغت و راحت
۱۶.من كلامه (ع)،خليل المرء دليل عقله

خرد و عقل هركسی به جهان شود از دوستار او معلوم
يار نيكو گزين كه می گردد عقل هر كس زيار او معلوم

۱۷.دواء القلب،الرضا،بالقضاء

هر كه دارد ز دهر درد دلی چاره اش صبروانقياد ورضاست
سخن مرتضی علی اين است درد دل زادوا رضا به قضاست

۱۸.من كلامه (ع)،دار من جفاك تخجيلا
تا توانی به كس جفا نكنی كز جفا نيست جز جفا حاصل
با جفا كار خود مدارا كن تا شود از جفای خويش خجل

۱۹.ذنب واحد كثير،والف طاعه قليل

تا توانی دلابه طاعت كوش طاعت كردگار مغتنم است
يك گنه مرد را بود بسيار طاعت ار باشدش هزاركم است

۲۰.رويه الحبيب جلاء العين

چون ز ناديدن رخ يار است موجب ضعف و بی جلايی چشم
از رخش ديده برمداركه هست ديدن دوست روشنايی چشم

۲۱. رتبه العلم اعلي الرتب

صاحب علم راست مرتبه ای كه به تعريف می نيايد راست
رتبه ی علم را شه مردان گفت بالاترين مرتبه هاست

۲۲.و من كلامه (ع)،زياره الحبيب اطراء المحبه

پرستش دوستان كندهمه وقت هر كه او قدر دوستان داند
رفتن دوستان به ديدن دوست دوستی را زياده گرداند

۲۳.زينه الباطن خيرمن زينه الظاهر

باطن خويش را مزين ساز ظاهر خود چه می كنی طاهر
زينت باطن از سر تحقيق بهتر از زيب و زينت ظاهر

۲۴.و من كلامه ،سيره المرء تنبي عن سريرته

آنچه درباطن كسی مخفيست زود ظاهر شود ز سيرت او
چون خبر ميدهد به قول امير سيرت مرد از سيرت او

۲۵.و من كلامه (ع)،شرط الالفه ترك الكلفه

گر تو را ميل الفت است به كس تابعش باش تا شود الفت
بگذراز كلفت گذشته كه هست شرط الفت گذشتن از كلفت

۲۶.صمت الجاهل ستره

جاهلان را خموش بايد بود تا نگردد عيوبشان ظاهر
خامشی در زمانه جاهل را پوشش عيب او شود آخر

۲۷.ومن كلامه ،صاحب الاخيار،تامن من الاشجار

هر كه خواهد در امان باشد نيكوان را كند مصاحب و يار
با كسان نكو مصاحب شو تاشوی ايمن از همه اشرار

۲۸.و من كلامه،ضياء القلب من اكل الحلال

گر تو روشندلی حرام مخور باشد از خوردن حرام،وبال
دايما لقمه ی حلال طلب هست روشندلی زاكل حلال

۲۹.طال عمر من قصر تعبه

درزمانه چه عمرخواهدداشت؟ بر دل آن را كه صد علم باشد
عمر آن كس دراز خواهد بود كه ورا رنج و غصه كم باشد

۳۰.و من كلامه(ع)،طاعه العدو هلاك

هر كه فرمان خصم خويش برد حال او در جهان چه سان باشد
آدمی را اطاعت دشمن بی تكلف هلاك جان باشد

۳۱.ظل عمر الظالم قصير

ظل ظالم بسی نخواهد بود ور بود خود به جای ظل الله
سايه اش را مكن پناه كه هست سايه سی عمر ظالمان كوتاه
۳۲.و من كلامه (ع)،عسر المرء مقدمه اليسر

هر كه را حال او پريشان است رفع خواهد شد آن پريشانی
مرد را در جهان پر غم و درد بعد دشواری است آسانی

۳۳.غدرك من دلك علي الاسائه

از فريب كسان مشو غافل گر تو مرد بهوش و با خردی
می فريبد تو را يقين آن كس كه دلالت همی كند به بدی

۳۴.و من كلامه،فطنه المرء يدل علي اصله

هركه را نيست طبع وذات وخرد هست گويا قصور در قصرش
مرد را زيركی و خوش طبعی شاهد است و دليل بر اصلش

۳۵.قول المرء يخبر عما في قلبه

می توان فهم كرد در انسان از بد و نيك آنچه حاصل اوست
زان كه قول وحديث هرمردی هست مخبراز آنچه در دل اوست

۳۶.و من كلامه،لين الكلام قيد القلوب

تا توانی سخن درشت مگو تا نمايی به چشم مردم خوب
سخن نرم گو با مردم سخن نرم هست قيد قلوب
۳۷.نور قبرك بالصلوه في الظلم

تابه كی خفته ای؟شبی برخيز از گناهان خويشتن ياد آر
قبر خود را زنور روشن ساز به نماز و نيازدرشب وتار
۳۸.و من كلامه،ويل لمن ساء خلقه وقبح خلقه

خلق نيكو و خلقت نيكو ز آتش آن جهان كند دورت
وای آن كس كه درجهان بودش بدی خلق و زشتی صورت

۳۹.هيهات من نصيحه العدو

نيك خواهی نيايد از اعداء بشنو اين نكته را به وجه حسن
دشمنت گر نصيحتی بكند دور باش از نصيحت دشمن

۴۰.ياتيك ما قدر لك
كرم ولطف حضرت حق بين كه نگيرد تو را به تقصيرت
به تو خواهد رسيد آخر كار آنچه حق كرده است تقديرت

​​​​

حق

اين قصيده را كجورى در شب نيمه شعبان ۱۲۸۸ به نظم كشيده است
بر هستى خويش حجتى دارد حق
و از اين حجّت مسرتى دارد حق
مرات جمال ذوالجمالى را
چشمى خواهد كه صورتى دارد حق
يكتاست خدا و خواست ازين حجّت
ظاهر سازد كه وحدتى دارد حق
حق بين بايد كه تا ببيند حق را
و آنكه داند حقيقتى دارد حق
هر كس خواهد كه حق ببيند پيدا
با اين حجّت شباهتى دارد حق
در روز نخست خواست يزدانش
در عين فراق وصلتى دارد حق
در پرده غيب كرد پنهانش
تا دانى كه غيبتى دارد حق
رحمت آمد زحق به خلقان يكسر
صد رحمت چه رحمتى دارد حق
اين قامت را هر آنكه بيند داند
قطعاً فردا قيامتى دارد حق
آن روى نكوى, هر كه بيند گويد
برتر زجهان جنّتى دارد حق
آن لعل لب خندان را بينى گوئى
اندر كوثر سقايتى دارد حق
عالم همه حجت است و حجت عالم
با اين حجّت محبّتى دارد حق
از سلسله مشك موى عنبر سايش
از ظلمت شب حكايتى دارد حق
از آئينه جمال مهر افروزش
زانوار كواكب آيتى دارد حق
اين دايره وجود را قطبى بايد
و اين اشياء را مشيّتى دارد حق
از خَلقِ مشيّت است اشياء پيدا
و از خلقِ مشيّت حكمتى دارد حق
تركيب عناصر وجودش را ديدم
دانستم بساطتى دارد حق
آثار و صنايع الوهيّت را
در اين حجّة سجلّتى دارد حق
آفاق وجود و انفس امكانى
از اين آية دلالتى دارد حق
گويند خداى لا مكانست بلى
در اين حجّة مكانتى دارد حق
برداشت خداى نه سپهر گردون
اكنون بنگر چه قوتى دارد حق
حاشا للّه ولو حش اللّه منه
اين دست خداست قدرتى دارد حق
از اين حجّة خداى احيا سازد
و از اين حجّة امانتى دارد حق
و از اين حجّة رواج ايمان گردد
و از اين حجّة شريعتى دارد حق
اين دولت آخر الزّمان است آخر
در طور وجود جلوتى دارد حق
و آن دولت كفر مى نماند هرگز
روزى آيد كه رجعتى دارد حق
از اين حجّة بقاء عالم پيدا
و از اين حجّة عنايتى دارد حق
امروز كه روز نيمه شعبان است
اندر عالم ولادتى دارد حق
امروز مباركست و فرّخ روزى
اللّه اللّه چه بهجتى دارد حق

مستهام حق

«مستهام» از سهم می آيد و سهم به معنی تير است. قلبی که حق به آن تير زده «مستهام حق» است. حق آن چنان به اين قلب تير می زند که ديگر قلب باقی نمی ماند. در قصيدة لاميه که به قصيدة شقشقيه معروف است می فرمايند:

همه او شد همه او شد همه او همه دل شد همه دل شد همه دل

حق

فطرت است این چه توان کرد چنان می بخشد

این نه میراث من و توست نه حق من و تو

هرچه او خواسته باشد به تو آن می بخشد

غیرتِ قدرت حق بین که عصای چوبین

می کند افعی و معجز به شبان می بخشد

آرامگاه میراز کوچک خان جنگلی در رشت

إنا لله و إنا إليه راجعون‌

إنا لله و إنا إليه راجعون‌.

ما مملوك خداييم و يقينا به سوى او بازمى‌گرديم.

تنزيل الكتاب

تنزيل الكتاب من عند اللّه بحسب المراتب السبع التي للعوالم او للانسان الكامل.

هر قدر آدمی تعيّنات تو در تو را بيشتر طی كند و به عوالم بالاتر دست يابد به احوال و مقاماتی می رسد كه صلاحيت درك ساحت های باطنی تر قرآن را دارا مي شود. از اين رو، فهم كتاب نفس آدمی هم راهی است برای فهم متن دين و مراتب هستی.

ثنا

ترا که داند که ترا تو دانی، ترا نداند کس، ترا تو دانی بس. ای سزاوار ثناء خویش و ای شکر کننده عطاء خویش! رهی بذات خود از خدمت تو عاجز و بعقل خود از شناخت منت تو عاجز، و بکلّ خود از شادی بتو عاجز، و بتوان خود از سزای تو عاجز.کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنی، بنده آن ثنا ام که تو سزای آنی، من در تو چه دانم تو دانی، تو آنی که گفتی که من آنم آنی.

ذکر دعا

از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام روايت شده است که فرمودند: ذکر حق بين هفت عضو از اعضای انسان تقسيم شده است؛ زبان، روح و جان، عقل، معرفت، سر و قلب و هر يک از آن ها نياز به استقامت دارند. استقامت زبان به راستی در گفتار است. استقامت روح به درستی ذهن و حضور آن است و استقامت جان به درستی در توبه کردن است. استقامت قلب به درستی در عذرخواهی و استقامت عقل به درستی در پند گرفتن است. استقامت شناخت به درستی در سرافرازی و استقامت سر متوجه بودن به عالم اسرار است. پس ذکر زبان حمد و ثناست و ذکر جان کوشش و تلاش است. ذکر روح ترس و اميد و ذکر قلب راستی و صميميت و ذکر عقل تعظيم و حيا و ذکر معرفت تسليم و رضا و ذکر سر مقام شهود حق و لقاءا... است. حضرت لقمان به فرزندش چنين گفت: پسرم!با دقت نظر به مجالس وارد شو. هر گاه گروهی را در حال ذکر خدا گفتن ديدی، نزد آن ها بنشين. زيرا اگر تو عالم باشی، به علمت افزوده می شود و اگر جاهل باشی عالمت مي کنند و اميد اين هست که خداوند سايه رحمتش را بر آنان بيفکند و تو را نيز شامل شود و هر گاه گروهی را ديدی که ذکر خدا نمی گويند، با آن ها همنشين مشو، زيرا اگر عالم باشی علمت به تو نفعي نمی رساند و اگر جاهل باشی بر جهلت افزوده می شود و شايد خداوند عقوبتش را بر آنان بيفکند و تو را نيز شامل شود. (مشکات الانوار في غررالاخبار، فصل الخامس عشر في الذکر)

نماز

گواهی نماز بر راستی کلیمه شهاده چنانست که نماز کردن حقی است که همی گزارده شود از حقهای شهاده و نماز یکی است و بدو هنگامست یا بوقت است چون فریضه یا بنا وقت چون نافله برابر نفی و اثبات اندر شهاده ناوقت چون نفی و بوقت چون اثبات و نماز بر سه رویست چون فریضه و سنت و نافله برابر سه حرفها که بنیاد شهاده بر آنست و نماز از چهار رکعت بیش نیست بیک سلام برابر چهار کلیمه که اندر شهاده است، و بنماز اندر هفت جای از اندام نماز کن بر زمین بر آید چون دو قدم و دو زانو و دو کف دست و یک پیشانی برابر هفت فصل شهاده، و بنماز اندر دوازده کار است که تمام نماز اندر آنست چون تکبیر نخستین و استادن و الحمد و سوره خواندن و رکوع کردن و تکبیر رکوع و سجده کردن و تکبیر سجود و سمع الله لمن حمده گفتن و تحیات خواندن و سلام دادن برابر دوازده حرف شهاده.

فلک

زندگی بار گرانیست کشیدن تا گور

ای فلک زحمت این بار گران ما را بس

فلک

آيه شريفه (ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِيَ دُخَانٌ) (فصلت: ۱۱)، و برخى روايات، آنها را ساخته شده از دخان عناصر و لذا عنصرى مىداند، همگى شكل كروى دارند؛ و از اينرو، اطلاق نام «فلك» بر اين آسمانها مُجاز خواهد بود؛ چنانكه همه مظاهر و تجلّيات ديگر هم اگر در ظاهر كروى نباشند، امّا ميل به استداره دارند و در باطن نيز چنين هستند .

فلک

ماهی، که بسوخت زهره چنگش بر سر

بگریست فلک با دل تنگش بر سر

مویی که ز دست شانه در هم رفتی

گردون به غلط نهاد سنگش بر سر

فلک

بر فلکش ره نبود ماند بر آن کوه قاف

با تو چه گویم که تو در غم نان مانده‌ای

پشت خمی همچو لام تنگ دلی همچو کاف

هین بزن ای فتنه جو بر سر سنگ آن سبو

دور ز جنگ و خلاف بی‌خبر از اعتراف

همچو روان‌های پاک خامش در زیر خاک

کتاب حق

کلام صادر از نَفَس انسانى و مرور آن به مقاطع حروف و حصول كلمات مركبه داله بر معانى- از جهت آنكه مفردات آن، حروفْ و مركب از اين مفرداتْ كلمات است- مطابق است با نَفَس رحمانى نسبت به اعيان ثابته. و اعيان موجوداتِ ظاهر از ممكن غيب، از جهت ملاحظه افرادْ حروف وجوديه، و به جهت تركيبْ كلمات تكوينيه‌اند. و لذا كليه مراتب هستى كلام و كتاب حق، يا حروف وجوديه و كلمات الهيه مى‌باشند.

ارباب نوريّه

الوان عجيبه كه در پرهاى طاوس است به جهت اختلاف امزجه پرهاست بدون قانونى مضبوط و ربّ النّوعى كه حافظ آنها باشد. بلكه آن گروه جميع انواع اجسام و هيئات آنها را نسبت مى‌دهند به آن ارباب، و مى‌گويند كه اين هيئات عجيبه مركّبه ظلال اشراقات نوريّه و نسب معنويّه‌اى است كه در آن ارباب نوريّه است. چنانكه هيئت بسيطه در نوعى، مثل رايحه مشك، ظلّ هيئت نوريّه است در ربّ آن نوع.

انوار

مهتاب برآمد کلک از گور برآمد

وز ریگ سیه چرده سقنقور برآمد

آنک از قلمش موسی و عیسیست مصور

از نفخه او دمدمه صور برآمد

در هاون اقبال عنایت گهری کوفت

صد دیده حق بین ز دل کور برآمد

از تف بهاری چه خبر یافت دل خاک

کز خاک سیه قافله مور برآمد

از بحر عسل‌هاش چه دید آن دل زنبور

با مشک عسل گله زنبور برآمد

در مخزن او کرم ضعیفی به چه ره یافت

کز وی خز و ابریشم موفور برآمد

بی دیده و بی‌گوش صدف رزق کجا یافت

تا حاصل در گشت و چو گنجور برآمد

نرم آهن و سنگی سوی انوار چه ره یافت

کز آهن و سنگی علم نور برآمد

علم حق

«من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، و هر كه خداى را نشناسد با دوابّ و انعام برابر باشد. چنين كسانى كوردل در روز آخر محشور گردند، چه هرگاه فراموشى خدا سبب فراموشى نفس شود، تذكّر نفس موجب تذكّر ربّ خواهد بود. و تذكّر ربّ خود موجب تذكّر وى نفس راست، و ذكر ربّ مر نفس را عين وجود نفس است، زيرا كه علم حق به اشياء حضورى است. پس آنكه معرفت نفس ندارد نفسش وجود ندارد، زيرا كه وجود نفس عين نور و حضور و شعور است.

علم حق

چون عارف منقطع از نفس خود گرديد و به حق متّصل شد، هر قدرتى مستغرق در قدرت حق مى‌بيند كه متعلّق است به جميع مقدورات، و هر علمى را مستغرق در علم حق مى‌بيند كه چيزى از آن مخفى نيست، و هر اراده را مستغرق در اراده حق مى‌بيند كه چيزى از مرادات از آن ابا نمى‌كند، بلكه هر وجودى و هر كمال وجودى را صادر از او و فايض از او مى‌بيند، و در آن وقت حق بصرش مى‌شود كه به آن مى‌بيند، و سمعش مى‌شود كه به آن مى‌شنود، و قدرتش مى‌شود كه به آن فعل مى‌كند، و علمش مى‌شود كه به آن مى‌داند، پس در آن حال عارف متخلّق به اخلاق اللّه خواهد بود به حسب حقيقت».

انوار یقین

در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین

کاین عین حقیقت است و انوار یقین

حق نیز جمال خویش در ما بیند

وین فاش مکن که خونت ریزد به زمین

پار

سال ديگر را كه مى‌داند حساب

تا كجا شد آنكه با ما بود پار

ترکش رستم

اگر ترا ز ترکش رستم میست

نه از مرده از زنده باید گریست خرج ایست

بآنکس باید گریست که دخلش بود یزره

رزق

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی

صبرکن گوهرشناس قابلی پیداشود

آسیابی رزق ما در گردش است ای مدعی

لقمه نانی بصد خون جگر پیدا شود

طینت

طبق روايت كافى امام صادق عليه السلام فرموده: هنگامى‌كه انسان مى‌ميرد بدنش متلاشى شده و فقط« طينت» در قبر در حال چرخش باقى مى‌ماند. اتم هاى اوليه ساختمان انسان كه- از دستخوش تغيير در امان مى‌باشند- به همان وضع نخستين باقى مانده و ماده اصلى بدن اخروى را تشكيل مى‌دهند.

حق

«الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا» دارد. در روز قيامت - حشر - هنگامى كه از خواب غفلت بيدار شوى،همه موجودات و ممكنات عالم كه متفرق بودند، جمع مى بينى و در آن لحظه است كه توحيد آشكار مى گردد و مى دانى كه وجود واحد بوده است كه تو به چشم كثرت مى ديده اى و موجوداتى را كه حقيقت مى پنداشتى، همه وهم و پندار بوده است و غير حق، وجودى نيست.

اهل درد

به هر کسی درد دل اظهار می کنی

خوابیده دشمن است که بیدار می کنی

از بس که زمانه اهل درد نیست

درد دل خود به دیوار می کنی

عروج روح

انَّ الرُّوحَ اذَا عَرَجَ به يَشْخَصُ الْبَصَرُ.

به هنگام عروج روح چشمهاى ميت خيره و باز مى‌ماند.